۱۳۹۱ تیر ۱۰, شنبه

آقای حشمت الله طبرزدی دست به اعتصاب غذای نامحدود زد.



آقای حشمت الله طبرزدی دست به اعتصاب غذای نامحدود زد.
اعتراض به انتقال زندانیان سیاسی رجایی شهر به بند ویژه امنیتی
حشمت الله طبرزدی دست به اعتصاب غذای نامحدود زد
کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی: در پی تصمیم مقامات قضایی و مسئولان زندان رجایی شهر کرج (گوهردشت) مبنی بر انتقال زندانیان سیاسی سالن 12 بند چهار (معروف به بند ویژه امنیتی) به بند ده این زندان، زندانیان سیاسی این بند در اعتراض به این اقدام و افزایش بی حد فشارهای وارده از امروز از دریافت غذای زندان خودداری کردند.

در پی تصمیم مقامات قضایی و سازمان زندان ها، بویژه عباس جعفری دولت آبادی دادستان تهران مبنی بر انتقال زندانیان سیاسی به بند 10 این زندان، زندانیان سیاسی سالن 12 بند چهار این زندان در اعتراض به این مساله، طی جلسه ای که ساعتی پیش و با حضور تمامی زندانیان این بند ترتیب یافت، تصمیم به خودداری از دریافت غذای دولتی و همچنین خودداری از انتقال به بند جدید گرفتند.

بر اساس گزارش های دریافتی، زندانیان سیاسی این بند در این جلسه تاکید کردند که از انتقال به بند جدید، تحت هر شرایطی، حتی در صورت حضور گارد زندان و توسل ایشان به زور، خودداری خواهند کرد.

بر اساس اظهارات زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر کرج، محل مورد نظر برای انتقال زندانیان سیاسی، علاوه بر جمعیت بالای آن، در شرایط به شدت نامساعد و غیربهداشتی قرار دارد که با توجه به وضعیت جسمانی بعضا وخیم و بیماری اکثریت زندانیان این بند، احتمال تکرار فجایعی از قبیل حوادث دو ماه گذشته که منجر به قتل خاموش تعدادی از زندانیان این زندان گردید را قوت می بخشد.

از سوی دیگر همزمان با تصمیم زندانیان بند ویژه برای واکنش به این اقدام مسئولان، حشمت الله طبرزدی زندانی سیاسی بند ویژه امنیتی و دبیر کل جبهه دمکراتیک ایران نیز اعلام اعتصاب غذای نامحدود کرد.

بر این اساس، آقای طبرزدی با بیان اینکه "تا به امروز در برابر تمام ظلم های صورت گرفته در حق زندانیان این بند سکوت شده، اما با تصمیم مقامات قضایی برای تشدید سرکوب ها و آزارها دست به اعتصاب غذا خواهد زد" گفت که از امروز تا هنگام انتقال زندانیان سیاسی بند ویژه به زندان اوین تهران که نسبتاً از شرایط بهتری نسبت به این تبعیدگاه برخوردار می باشد به اعتصاب غذای اعتراضی خود ادامه خواهد داد.

آقای اسماعیلی، رئیس سازمان زندانهای نظام اسلامی، دروغ کنتور نمی اندازد، اما پرویی می خواهد‍!





درنظام جمهوری اسلامی، یکی ازشیوه های متداول برای برسر قدرت ماندند، دروغگویی است! یعنی فرقی نمی کند آن شخص در چه جایگاه ومقامی باشد، از کوچکترین شخص دراین نظام تا بزرگترین آن برای این که، جایگاه خود را از دست ندهند، واجب است دروغ بگویند، حال هرچه دروغ بزرگتر واثر آن برجامعه بیشتر، شخص دروغگو مورد لطف ومرحمت فزونتر قرار می گیرد. به تازه گی آقای غلامحسین اسماعیلی رئیس سازمان زندان ها و یا همان دخمه های نظام، کشف جدیدی کرده است، و به این نتیجه رسیده که در زندانهای جمهوری اسلامی یا نام بهتردر دخمه های این نظام زندانی سیاسی وجود ندارد! واین چنین اظهار داشته است. آقای اسماعیلی که با خبرگزاری مهر گفت‌و‌گو می‌کرد، افزوده است: «ما اصلا زندانی سیاسی نداریم. حالا اگر یک زندانی خودش را سیاسی بداند، حرف دیگری است ولی ما زندانی امنیتی داریم»        اول آقای اسماعیلی من جواب این دروغ شما را می دهم و بعد دروغ شما را با سخن ریاست قوه قضائیه تطبیق می دهم که ایشان در سخن خود به وجود زندانی سیاسی اظهار می نماید! آن گاه شما و ریاست قوه قضائیه بروید و برسرهم بگوبید ببینید، کدام شما دروغگوتر هستید! وکدام شماباید جایگاه بهتری دراین نظام داشته باشید؟  آقای اسماعیلی به اسم زندانی سیاسی ندارید، چون هنوز نظام فاسد جمهوری اسلامی بعداز33سال نتوانسته ،نخواسته و اراده ایی نداشته لایحه جرم سیاسی راتصویب کند، و برای سرکوب مخالفان خود از نام جرائم امنیتی استفاده می کند!  اما آقای اسماعیلی شما که می گویید زندانی سیاسی نداریم، ولی زندانی امنیتی داریم!  می شود جرم امنیتی راتعریف کنید؟  آیا توضیح جرم امنیتی را می دانید؟  من کمی توضیح می دهم جرم امنیتی را برای شما، تا بدانید داشتن زندانی جرائم امنیتی هنر نیست!  بلکه یک حقارت بزرگ است!  جرائم امنیتی دسته بندی خاص خود را دارد. از جرائم کوچک چون ایجاد ناامنی برای خانواده های یک محله، باج گیری، زورگیری، مزاحمت برای نوامیس مردم، آدم ربایی آغاز میشود و بسیار نمونه های دیگر، واین جرائم ادامه پیدا می کند،  تا به جرائم امنیت ملی که درآن جاسوسی، مبادله اسناد محرمانه با کشورهای دوست یا دشمن، همکاری با کسانی و یا کشورهایی که قصد ضربه زدن به منافع کشور، به دست گرفتن اسلحه وتشکیل گروهای تروریستی ویا همدستی با کشور متخاصم برای حمله به کشور را دارند وبسیار موارد دیگر می رسد.    آقای اسماعیلی این تعریف مختصری بود از جرم امنیتی. حال شما که اظهار می دارید زندانی سیاسی نداریم!  اما زندانی امنیتی داریم!  می بینید که داشتن چنین مجرمینی افتخار ندارد بلکه خفت وخاری برای یک نظام دارد.  حال چند سوال ازشما دارم، هرچند که شما را یک دروغگو می دانم.
اول چگونه در این 33سال نظام و حکومت را اداره کردید که تا این اندازه زندانهای شما پر شده است ازمجرمین امنیتی؟ جز بی لیاقتی و بی کفایتی در اداره یک حکومت نامی بر این نوع زمامداری می توان نهاد؟  اگر نظامی که راه اندازی کردید، دارای سیاستمدارانی آگاه ، عادل و توانا بود آیا این همه مردم کشورخود را دشمن خود می کرد؟ آن هم نه جرائم کوچک وپیش پا افتاده،  بلکه جرائم امنیتی؟  پس آقای اسماعیلی ریاست سازمان زندان ها باید اظهار کنم، بسیاراین نظام و افراد اداره کننده آن بی لیاقت و بی کفایت در امر، نگهداری حکومت و برقراری رابطه سالم و دوستانه با مردم خود بودند! و راه خصمانه وخشونت را با مردم خود پیش گرفتند که اکنون این همه مجرم امنیتی دارید!  آنقدر زمامداران این نظام درفساد وتباهی هستند که مردم کشورآن به خاطر نابودی آن دست به جرائم امنیتی می زنند! و سیاستمداران بی لیاقت به درد حکومت داری نمی خورند!؟  چون جامعه را به فساد می کشند، کاری که نظام جمهوری اسلامی در این مدت انجام داده است.
درقسمت بعد مطلب خویش از شما سوال می کنم.     آقایان عیسی سحرخیز، هوتن کیا، مهندس حشمت الله طبرزدی، مجید توکلی، بهمن احمدی امویی، آقای کبودوند، رضا بوکانی، آقای حسین رونقی، مجید توکلی، ارژنگ داوودی،  دکترفریبرز رئیس دانا..................خانمها مهسا امیرآبادی، شبنم مددزاده، نسرین ستوده، بهاره هدایت، نرگس محمدی............ وبی نهایت اسامی زندانی زن ومردم، با نام وگمنام، که من بخاطر نام نبردن همه آنها عذر خواهی می کنم.  این افراد چه جرم امنیتی انجام دادند؟  کدام یک از این اشخاص اسلحه به دست گرفته و روبروی نظام ایستاده اند؟ کدام یک با همکاری خود با کشور بیگانه، منافع ملی را به خطر انداخته؟!  جز فریاد حق طلبی و آزادیخواهی، چه کار دیگری این افراد انجام داده اند؟ جز درجلو ظلم شما ایستادن و افشای عوامل چپاول ثروت ملی، و دفاع از حق این ملت آن هم به صورت مسالمت آمیز کاری دیگری انجام داده اند؟  اگر زندانی چون آقای کبودوند، برای گرفتن مرخصی و برسر بالین پسر بیمار خود حاضر شدن دست به اعتصاب غذا می زند، کاری برخلاف امنیت ملی انجام داده؟ اگر آقای حسین رونقی برای مرخصی و جلوگیری از عفونت مجدد کلیه خود دست به اعتصاب غذا می زند، کار برخلاف امنیت ملی انجام داده است؟ اگر خانم نرگس محمدی در زندانهای شما دچار بیماری لا علاج می شود، و باید در مکانی به دور از استرس باشد و شما ایشان را به گروگان گرفتید، و ذره ذره وی را به سوی مرگ روانه می کنید، امنیت ملی را حفظ می کنید؟ آقای ارژنگ داوودی رابه طور دائم به بند209اطلاعات انتقال دهید و آقای کاظمینی بروجردی را با ضرب و شتم راهی دادگاه ویژه روحانیت کنید، امنیت ملی را حفظ کرده اید؟ ؟ اگر دکتر فریبرزرئیس دانا اقتصادان، اعلام می دارد سیاستی که شما اعمال می کنید قحطی می آورد کاری برخلاف امنیت ملی انجام داده؟  وجرم آن زندان وشکنجه میشود.   اما شما وسران شما که با بی توجهی به سخنان چنین نخبگانی فقرو فساد را در کشور رواج می دهید، کاری به نفع منافع و امنیت ملی انجام داده اید؟ حال آن عزیزان باعث برهم زدن امنیت ملی هستند؟  یا شما و سران شماکه حتی حق مرخصی را از این عزیزان سلب کردید باعث برهم زدن نظم عمومی و امنیت اجتماعی وملی ایران هستید؟  و اصلا چرا باید این عزیزان در زندان باشند؟ در کدام بازداشتگاه ها بازجویی شدند؟ با داشتن کدام وکیل،  در کدام دادگاه صالح وقانونی حکم صادر شده؟ آیا دربرابر ظلم شما ظالمین ماندن و افشای فساد شما، ضربه به امنیت ملی می شود؟ خوب اگر این کارعزیزان جزء جرائم امنیتی می شود؟  کار شما که منافع کشور را به چپاول و نابودی می کشد چه نام می گیرد؟ مشروعیت شما از کجا برای حاکمیت برایران، این خاک پاک به دست می آید؟ چقدر بین مردم ایران محبوبیت دارید؟  که حتی از برپایی یک تجمع برای مخالفت با خود درهراس هستید. شما اصلا قدر ومنزلت آب وخاک را می دانید؟ که نگران برهم خوردن نظم امنیت ملی آن آب وخاک باشید؟ شما نگران امنیت خود وقدرت خود هستید.   شما که آنقدرنگران امنیت ملی کشور هستید، این همه ظلم وچپاول نکنید تا این عزیزان هم مجبور به دفاع از حق مردم نشوند. شما که آبروی خود را برابر با امنیت ملی میدانید، چراکاری برخلاف آبروی نداشته خود می کنید؟  آقای اسماعیلی در تعجب هستم!  که این دروغها را با کدام، رویی گفته اید، وقتی چیزی واضح ومشخص است، و این همه زندانی به جرم ابراز عقیده خود در زندانهای شما هستند؟!  اول آن که اگر این اشخاص زندانی امنیتی باشند از بی لیاقتی حاکمان آن سرزمین است، که با ظلم خود مردم را دشمن خود می کند. و اگر این افراد جرائم امنیتی انجام داده اند، کدام کار این اشخاص جزء جرم امنیتی حساب می شود؟ فریاد حق طلبی می شود جرم امنیتی؟  اما به یغما بردن سرمایه های کشور وآواره کردن عزیزان این مرزو بوم که شما وسران شما انجام میدهند، می شود جلوگیری از به خطر افتادن امنیت ملی؟ واقعا شرم اگر در وجودتان بود این گونه وقیحانه دروغ نمی گفتید.
وعده داده بودم سخن شما را با سخن ریاست قوه قضائیه نظام تطبیق دهم. شما فرموده ایید که زندانی سیاسی نداریم.     اما آقای صادق لاریجانی ریاست قوه قضائیه درتاریخ28/5/90 به مناسبت فرا رسیدن ماه رمضان وشب های قدر بیانیه ایی صادر کردند برای مرخصی زندانیان بدین مضمون. صادق لاریجانی، رئیس قوه قضاییه، در بخش‌نامه‌ای تازه در مورد مرخصی زندانیان در ایران به مناسبت شب‌های قدر و عید فطر تاکید کرد که این مرخصی شامل حال زندانیان سیاسی و مجرمان خطرناک مانند سارقان مسلح و آدم‌ربا‌ها نمی‌شود.   آقای اسماعیلی چگونه شما رئیس سازمان زندانها ازنداشتن زندانی سیاسی می گویید، وریاست قوه قضائیه ازداشتن زندانی سیاسی، در این میان کدام یک از شما دروغگو هستید؟  آیا اگر دروغگویی کنتور داشت،  کنتور سران نظام، دیر زمانی ازدروغگویی بیش از حدو حساب نمی ترکید؟  ویا فکرکرده اید اگر چون پینی کیو سزای دروغگویی دراز شدن بینی بود، بینی شما سران چه اندازه بود؟ آقای اسماعیلی، شما و سران نظام باعث نابودی منافع ملی هستید!  با سیاستهای غلط شما امروز در دنیا نظام شما نظام تروریست و تروریست پرور شناخته میشود!  امروزه به خاطر بی لیاقتی شما وسران این نظام، کشور ایران از نظر اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، امنیتی، سیاسی....در همه مواردکشوری عقب افتاده شده. اما سران نظام با دروغگویی خاص خود همه موارد را در حد عالی میدانند! آیا جز دروغگویی، خباثت خصلتی در وجود شما هست؟ آقای اسماعیلی شما جیره خواری از جیره خواران کوچک این نظام هستید!  حتی بزرگان شما جیره خوار روسیه و چین برای ماندن برسرقدرت هستند. وبزرگترین ضربه را به ملت و امنیت ملی شما و سران شما می زنند.
درآخر مطلبم چون همیشه فریاد می زنم. زنده وپاینده ایرانی و ایران جانم فدای ایران
نویسنده ستار

رنجنامه نرگس محمدی ازدرون زندان، چه کسی این درد رابامن شریک است.


نرگس محمدی نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر در رنج نامه ای که در زندان زنجان نوشته است، ضمن شرح ماجرای بازداشت غیرقانونی خود، تنهایی های سلول انفرادی، رنج و غصه یک مادر از دوری دو فرزند خردسالش و بیماری جسمی خطرناکی که جانش را به خطر انداخته نوشته است.
به گزارش ادوارنیوز، این فعال حقوق بشر که از بیماری حاد عصبی رنج می برد در نامه خود از زندان زنجان می نویسد: «نوشتن برایم آسان نیست اما می گویم و می نویسم تا شاید دیگر برای هیچ طفلی تکرار نگردد من یک مادر دور از فرزندان و بیمارم و چنین از مادر موسی گفتم و از درد خود ناله کردم تا بگویم ” قدرت عشق مادران برتر از هر قدرتی ست ” منشا این قدرت عشق است و مهر مادری که خداوند از رحمانیت خود برگرفت و در وجود مادران نهاد . محروم کردن کودکان ازین مهر و رنج دادن مادران از این هجر ، گناه نابخشودنی ست . و من با هزاران امید از چهاردیوار زندان این نامه نوشتم تا شاید به زودی زود و با لطف الهی در این سرزمین و در هر سرزمینی دیگر در این کره ی خاکی این رنج پایان پذیرد . من ایمان دارم روزی فراخواهد رسید هرچند اگر من نباشم که عشق حاصل از این رنج ها آینده ای بهتر برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمین ایران و حتی جهان رقم خواهد خورد».
متن این نامه به شرح ذیل است:
چه کسی مسوول این درد است؟
و چه کسی این درد را بامن شریک است؟
من یک فعال حقوق بشرم یعنی دردم و تلاشم جهت بهبود وضعیت انسانها در هرجای این کره ی خاکی ‌است. سودای قدرت و کسب هیچ مسندی ندارم آنچه در دل و سر می پرورم و جسم ناتوانم را با آن همراه می کنم پا نهادن و رفتن در راهی است که لبخندی بر لب و عشقی در دل بنشانم.
این آرزوی و بهانه ی بودن من در زندگی است اگر حتی یک لبخند بر لبی بنشانم یا کوچکترین کمکی برای بهبود زندگی یک همنوع بنمایم، من پیروزم. این دل نوشته ی یک مادر است برای معنا کردن مادر و اینجا زندان است. چهاردیواری بلند و سخت. در میان چهار دیوار نشسته ام .سجاده ی عشق و نیایش گشوده ام. کلام الهی را محکم به سینه فشرده ام.
احساس می کنم مادرهایی همچون مادر موسی و مادر عیسی نیز با من همراهند و درد را با هم شریک شده ایم هرچند مادر موسی در کنار رود نیل و مریم در پناه تنه ی درخت خرمایی و دور از چشم مردمان که با خود نجوا می کند: «ای کاش پیش از این مرده بودم و از یادها فراموش شده بودم.(مریم-۲۳)»و من در گوشه ی زندان در سرزمین ایران، چرا از زمان و مکان می گویم مگر مادر بودن در دورانها تفاوتی داشته وتغییری نموده؟ نه هرگز گمان نمی کنم. مادر مفهومی جاودانه در تاریخ است.
سوره‌ی قصص را می گشایم. غوغایی در درونم برپاست قصه مادر موسی معنا کردن مادر بودن است. به مادر موسی وحی کردیم که او را شیر بده و چون بر او ترسان شدی وی را به دریا بیافکن و نترس و محزون نباش که ما او را به تو باز می آوریم و او را از رسولان می گردانیم(قصص۷) و مادر فرزندش را در سبدی گذاشت و روانه رود کرد. این کلام وعده الهی است که بر یک مادر وحی می شود. براستی مگر می شود نسبت به آن تردیدی در دل راه داد.
لحظه ای با خود می اندیشم مگر دیگر مادر موسی غمی در دل خواهد داشت حال که مخاطب الهی قرار گرفته و به او وعده داده شده که موسی به آغوشش باز خواهد گشت و آنچه بازگشتنی، با مقام رسالت، اما چند آیه بعد، رازی از پرده برون می افتد که گویی دلیل این داستان است. سرانجام صبح دل مادر موسی (از هر چه غیر از غم مادرش) فارغ گشت و اگر دلش را محکم نمی داشتیم نزدیک بود آن (راز درونش) را آشکار سازد. (قصص-۱۰) مادر موسی کلام الهی را دریافت اما حتی کلام خدا مانع از التیام مادر نشد.
با خود اندیشیدم بار الهی چه شد که مادر موسی علی رغم وعده ی حق تو و اطمینان خاطری که تو به او دادی این چنین بی تاب شد. آری همین جاست که مفهوم مادر بودن را می فهمم و به نظر من خداوند هم مفهوم مادر را در همین نقطه و همین معنی می بخشد.
دردی که حتی با وعده الهی التیام نمی یابد و آن درد مادر بودن است. حتی اگر فرزندت را به آغوش پر مهر و امنی نیز بسپاری اما آتش دل مادر را نمی توانی فرو بنشانی حتی اگر آن دامن پر مهر و امن، دامن الهی باشد. آه تردید ندارم که خداوند با خود چه اندیشید. با خود اندیشید آری من که خود زمانی رحم را خلق کردم گفتم: «تو رحمی و من رحمان و من از رحمانیت خود در تو نهادم. (روایتی از رسول اکرم)
آری خداوند از رحمانیت خویش به رحم مادر بخشید تا چنین شود که در قصه مادر موسی می بینیم. آیا پس از بخشیدن این مهرورزی و رحمانیت از جانب خداوند به مادر باید توقعی جز این از مادر موسی داشت؟ خداوند بهتر از هر کسی درک می کرد و می دانست که این مهر با مادری که فرزندش را از خود دور ساخته چه می کند؟
چگونه او را آتش می زند و او را می سوزاند و می گذارد مهر مادری تاب و توان مادر موسی را بریده و تا آنجا او را پیش می برد که رازی را فاش سازد که فرمان الهی است و رسالت یک برگزیده الهی را حتی جان او را به خطر می افکند.
آری اگر مادر موسی فریاد می کشید و راز برملا می کرد هیچ گناهی نکرده بود. اما خداوند دل مادر را محکم نگه می دارد تا فریاد نکشد. خداوند تدبیری کرد و به سرعت اراده کرد و همان شد.
خداوند عزیز “شیر همه زنان شیرده را برموسی حرام می کند”. (قصص-۱۲) تا موسی فقط سینه مادر خود را بگیرد و شیر بنوشد و “بدین وسیله او را به مادرش برگرداندیم تا دیده اش روشن شود و غمگین نباشد و بداند که وعده خداوند حق است”(قصص-۱۳).
و حال من در اندیشه ام که وقتی خداوند حتی برای امر مهمی چون رسالت پیامبری، تاب دوری فرزند از مادر را برنمی تابد و این گونه فرزند را به آغوش پرمهر مادر که مهرش از رحمانیت الهی است باز می گرداند، چگونه می توان کودکان معصوم را از آغوش مادران دور نمود و به زندان افکند. آیا سزاوار است که آغوش های خالی مادران از تب دوری فرزندانشان هر لحظه چون آتش شعله برکشند و جسم و جانشان را به تلی از خاکستر تبدیل کند. هیهات که چنین رسمی در هیچ آیین الهی و مکاتب ارزشمند انسانی معمول نبوده است.
در سلول همدمی جز کلام الله ندارم و البته نیایش با پروردگار مرا کافی است و اگر نبود از غم دوری علی و کیانا دیوانه شده بودم. کلام الهی را می گشایم در توصیف قیامت جمله ای دوباره مفهوم مادر را برایم معنا می کند.
یقین پروردگار مهربان برای ساختن تصویر و معنا کردن “مادر” این جمله را به انسان یادآوری می کند. خداوند از قیامت می گوید. آیات الهی می خواهند هیبت و عظمت و عمق این واقعه را به طور ملموس برای انسان به تصویر کشد از نمادهایی استفاده می کند که هرروز می بینیم و درموردش می شنویم و با آنها آشناییم “روز قیامت کی خواهد بود “قیامت چیست” “ماه تاریک شود” (قیامت-۸)”
وقتی ستارگان بی نور و محو شوند (مرسلات-۸) “آسمان شکافته شود “(مرسلات-۹)” کوه ها پراکنده شوند” (مرسلات-۱۰)…
به اندازه کافی این تمثیل ها نشان دهنده عمق واقعه است، اما به یک باره خداوند برای ترسیم روز حسابرسی بندگانش جمله ای می گوید که تصویر قیامت را به طور عینی و به وضوح کامل به تصویر می کشد”روزی که مادر فرزندش را رها میکند.”
با خود اندیشیدم خداوند از هر مثلی برای نشان دادن سختی و دشواری حسابرسی انسانها یاری می جوید اما تصویر واقعی آن روز را با تمثیل رها کردن فرزند توسط مادر کامل می کند، خداوند مهرورز به زبان فصیح می گوید که مادری که تحت هیچ شرایطی حتی درد، رنج و مرگ فرزندش را از خود دور نمی سازد، پس ببینید و بیاندیشید که قیامت چه هولی در دل ایجاد می کند که حتی مادر فرزندش را وا می نهد.
آری مفهومی دوسویه است. خداوند هم برای نشان دادن بزرگی غم دوری مادر از فرزند، قیامت و محشر را مثال می زند و هم برای نشان دادن هیبت و عظمت قیامت از رنجی بزرگ همچون جدایی مادر از فرزند می گوید اما هر دو مفهوم مادر را گوشزد می کند .
دیگر چه می توانم بگویم و چه می توانم بنویسم . این معنای واقعی “مادر” است.
پیشانی بر خاک می نهم. خدایا تو با من “مادر” چه کردی؟ تو چگونه من را خلق کردی؟ وقتی از رحمانیت خود در رحم مادر گذاشتی چه بر سر ما آوردی؟ صدای ناله هایم بلند شده، اشک هایم روانند، چشمانم دیگر نمی بینند. روی دیوار سلول نوشته ای را می خوانم “آه مادر یک ماه است که ندیدمت” دیوانه وار سرم را به دیوار سلول تکیه می دهم و به هق هق می افتم .
خدایا با تو کار دارم نه با بندگانت. تو، من مادر را سرشار از عشق به فرزند آفریدی و به یک باره دو طفل به من بخشیدی. نه ماه در وجودم گذاشتی و در یک تن نفس کشیدیم. شب ها و روزها در آغوشم پروراندی و آن ها اکنون ۵ سال دارند، محتاج آغوش من، در حالی که حتی پدر نیز در کنارشان نیست و اکنون اینگونه آغوشم از جگر گوشه هایم خالی است و فرزندانم بدون پدر و مادر چراغ خانه ام را روشن نگه داشته اند .
خدایا تو را به جان مادر موسی قسمت می دهم، ترا به رنج مریم و درد زایمان او قسمت می دهم، ترا به عشق خدیجه به فاطمه قسمت می دهم که لبخند را بر لبان پیامبر نشاند و دل رنجیده اش را روشنی و گرمی بخشید، دستانت را بر روی فلبم بگذار ، قلبم را نگه دار ، محکم ، محکمتر و محکمتر .
آه قسم به آن لحظه که مادر موسی کلام الهی را شنید و فرزند را به رود سپرد اما رنج دوری فرزند را تاب نیاورد و خداوند با مهرش دلش را نگه داشت، اکنون و در این لحظه دست های خداوند را بر دور قلبم احساس می کنم، اما چه کنم من یک مادرم و آرام نمی شوم.
با خود چون مریم می گویم ای کاش مرده بودم و اکنون فراموش شده بودم با خود می گویم نرگس صبر کن ، برای خدا صبور باش ، اما نمی شوم ، باز برمی خیزم و با دست هایی که به سوی آسمان بلند کرده ام زار می زنم خداوندا تو را به مادر موسی قسمت می دهم چگونه تدبیر کردی و موسی را به مادرش باز گرداندی، به آغوش آتش گرفته ی من بنگر.
خدایا صدای ناله ام را بشنو، ببین چه بی تاب باتو سخن می گویم. خدایا، بیا، بیا و در کنارم بنشین. آه من از عشق گفتم و اما با رنج و درد. رنجی که اکنون سخت بیمارم کرده است. با دستی می نویسم که به دلیل زمین خوردنم کبود است. اما باید از عشق گفت و نوشت. آن عشق عشق مادری است و آن درد درد دوری از فرزندان. می خواهم گوشه ای ازین رنج را برایتان بازگویم هرچند به پروردگار سوگند تاب گفتن ندارم.
۲۰.۰۳.۸۹در حالی که دختر سه ساله ام را از بیمارستان و پس از عمل سنگینی به خانه آورده بودم بازداشت شدم. مامورین بالای سرم ایستاده بودند. وقت خواب بچه ها بود. علی را روی پایم گذاشتم. شیشه ی شیرش را دادم و لالایی گفتم و خوابید. اما کیانا را نمی توانستم آرام کنم. هر بار آمدم از او دور شوم با صدای گریان و لرزان می گفت: «مامان منو ببوس» . باز می گشتم و می بوسیدم. پس از سه بار تکرار خواسته اش او را با هزار درد ترک کردم.
جسمم راه زندان می پیمود و روحم راه سرگردانی و حیرانی و صدای چکه های خون را از درونم می شنیدم . نمی دانم چگونه بنویسم. نوشتن در این چهاردیوار تنگ و با چشمان اشک آلود و دستان لرزان جان کندنی بیش نیست. اما باید این درد را فریاد کنم تا شاید دیگر مادری چون من به این درد نسوزد .
من در زندان به بیماری سخت اعصاب و روان دچار شدم. زنی سالم بودم ولی با مصرف روزانه ۱۸ قرص و پس از ۱۲ روز بستری شدن در بیمارستان به زندگی با فرزندانم بازگشتم اما افسوس عمر بودن با فرزندانم کم بود. ۰۲/۰۲/۹۱ ماموران جلوی در ایستاده اند . علی و کیانا پنج ساله اند. علی دیگر از هر رفتن من می ترسد. حتی برای رفتن به بیرون خانه.
علی در هراس است با عجله تفنگ زردش را برمی دارد و خود را به من می رساند و دستم را می گیرد “مامان من هم با تو می آیم”.
چه بگویم از لحظه ی جدا شدنم و از اشک های روان بر گونه ی طفلانم. این قلم می جنبد و جانم را می گیرد. نوشتن برایم آسان نیست اما می گویم و می نویسم تا شاید دیگر برای هیچ طفلی تکرار نگردد من یک مادر دور از فرزندان و بیمارم و چنین از مادر موسی گفتم و از درد خود ناله کردم تا بگویم “قدرت عشق مادران برتر از هر قدرتی ست ” منشا این قدرت عشق است و مهر مادری که خداوند از رحمانیت خود برگرفت و در وجود مادران نهاد.
محروم کردن کودکان ازین مهر و رنج دادن مادران از این هجر، گناه نابخشودنی ست. و من با هزاران امید از چهاردیوار زندان این نامه نوشتم تا شاید به زودی زود و با لطف الهی در این سرزمین و در هر سرزمینی دیگر در این کره ی خاکی این رنج پایان پذیرد.
من ایمان دارم روزی فراخواهد رسید هرچند اگر من نباشم که عشق حاصل از این رنج ها آینده ای بهتر برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمین ایران و حتی جهان رقم خواهد خورد .
با سپاس و احترام فراوان
۱۲/۰۳/۹۱
نرگس محمدی

۱۳۹۱ تیر ۹, جمعه

دردنامه دکتر محمد ملکی برای نرگس محمدی..........



برای دختر زجرکشیده ام، نرگس

بسم الحق

دختر مظلومم نرگس:

يادداشتي را كه براي «داد»ستان انقلاب اسلامي تهران فرستاده بودي خواندم. نميدانم جناب دادستان اين نامه و نامه هاي ديگرت را خوانده اند یا نه؟ احتمالا ایشان آنقدر گرفتار نقشه كشي براي پرونده سازي و به زندان كشيدن و آزار و اذيت دگرانديشان اند كه فرصت اين كار را پيدا نمي كنند. دخترم تو با سادگي و صداقت هميشگي ات فردي را مورد خطاب قرار داده اي كه چنان در دنياي رويايي خود غرق شده كه جز به چوبه هاي دار و آزار زندانيان و خوش خدمتي به حاكمان ستم پيشه كه بيش از 30 سال است با خون و آتش سرپا ايستاده اند به چيز ديگري نمي انديشد. دخترم در يادداشتت نوشته اي :

"مصرا و موکدا اعلام میکنم که چنين رفتار و اقدامي با من در واقع مرگ تدريجي من است كه مسئوليت آن با مسئولين است . اميدوارم بنا نباشد كه همچون شهادت هاله سحابي و هدي صابر كه گفته شد به علت گرماي هوا و اعتصاب غذا بود! حادثه ديگري البته به ظاهر طبيعي رخ دهد كه به اين ترتيب اعلام ميكنم نه تنها طبيعي نخواهد بود بلكه تشديد بيماري يا بروز هر حادثه ي ناگوار ديگري در اين شرايط براي من کاملا عامدانه است.

دخترم نرگس

فراموش نكن آقاي عباس جعفري دولت آبادي جاي كسي مانند لاجوردي نشسته كه در دهه 60 هزاران زنداني سياسي را به دستور امامشان خميني از دم تيغ گذراندند و فاجعه ي بزرگ جنايت عليه بشريت را در تابستان 67 به وجود آوردند. اين آقاي «داد»ستان مگر بعد از شهادت هاله و هدي چه عكس العملي نشان داد كه تو او را از آنچه ممكن است به سرت بياورند ميترساني؟ متاسفانه اينها بي رحم تر از آن هستند كه به اين نامه ها توجه كنند. فقط فايده اين قبيل نوشتن ها اين است كه در پرونده قطور ظ‍لمهای اين جماعت مي ماند براي روزي كه ( آن روز نزديك است) به عنوان اسناد دوران حكومت استبداد مذهبي در دادگاهی عادلانه مطرح گردد تا مردم بيشتر آگاه شوند چه جناياتي در نظام مبتني بر ولايت مطلقه فقيه رخ داده است.

در اينجا من ميخواهم تذكار و انذاري براي جناب «داد»ستان انقلاب اسلامي تهران داشته باشم اگر چه ميدانم چشمهاي اين جماعت كور و گوش هايشان كر است.

اين خاطره را بارها نوشته ام باز هم مينويسم شايد آقاي دادستان و ديگر همکارانشان بخوانند و بخود آيند.

تازه چند روزي از رياست من در دانشگاه تهران نگذشته بود كه رئيس بيمارستان هزار تخت خوابي تلفن زد و از من خواست هر چه زود تر به بيمارستان بروم. به آنجا رفتم، چند پزشك مرا به اتاقي هدايت كردند، روي يكي از تخت ها مرد بلند اندامي افتاده بود. هيكلش آنقدر بزرگ بود كه نصف پاهايش از تخت بيرون زده بود. تمام سر و صورتش باند پيچي شده بود و جز دو چشم و دهانش چيزي ديده نمي شد. يكي از پزشك ها گفت: ميداني اين مرد كيست؟ اين همان حسيني جلاد ساواك است كه زنداني هاي سياسي با شنيدن اسمش بر خود ميلرزيدند، ببين به چه وضعي افتاده. مانيتور نشان ميداد آخرين لحظات زندگي را ميگذراند، يك لحظه چشمم در چشم هايش افتاد، يك دنيا درس و عبرت بود. به دليل گلوله اي كه به سر خود زده بود مغزش متلاشي شده بود. چند لحظه بعد جلو چشم من و پزشكان و دانشجويان پزشكي مرد و تنها نفرين ابدي را با خود برد.

آقاي «داد»ستان دادگاههاي انقلاب اسلامي تهران، بدانيد و مطمئن باشيد اگر وضع بر همین منوال باشد، در پايان كار، شما و اربابانتان و آمرين و عاملين اين ظلم ها سرنوشتي بهتر از حسيني ها نخواهيد داشت. عبرت بگيريد اگر چه ميدانم نمي گيريد! منتظر روزي باشيد كه در دادگاه عدالت، پشیمانی تان به جايي نخواهد رسيد و بايد پاسخگوي اعمالتان باشيد.

در پایان از تمامی مدعیان راستین دفاع از آزادی و حقوق بشر میخواهم، از هر طریق ممکن که صلاح میدانند اعتراض به اعمال خشونت آمیز و غیرانسانی حاکمیت ایران را علیه دگراندیشان و زندانیان سیاسی-عقیدتی و در این شرایط بخصوص درباره نرگس محمدی فریاد کنند.

دكتر محمد ملكي