۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

رنجنامه هوتن کیان از زندان تبریز.


قریب به بیست ماه ، از روز دستگیریم می گذرد. از همان لحظه ی دستگیری ، به مدت چندین ماه متوالی ، انواع و اقسام توهین ها نسبت به خود و خانواده ام و همین طور شکنجه های غیر انسانی روحی و جسمی را تجربه کردم. زمانی که مثل توپ فوتبال ،توسط چندین بازجو از نقطه ای به نقطه دیگر شوت می شدم ، فحش هایی هم که تا به آن روز ، نشنیده بودم ،از جوانب مختلف نثارم می کردند. دو نفر از بازجو ها ، مدام می گفتند تو ... هستی که با حیثیت جمهوری اسلامی بازی کنی. مصطفایی .... ولی تو توی چنگ ما هستی. تو را از زاده شدن ، پشیمان خواهیم کرد. هزار بار در روز ، آرزوی مرگ خواهی کرد.
آن چه را که می گفتند و می خواستند به حقیقت پیوست. از روز دستگیریم تا به امروز ، هر روز آرزوی مرگ کرده ام ولی تا به حال به سراغم نیامده ولی اداره ی اطلاعات و مسئولین زندان ، در صدد کشتن تدریجی من هستند.
هفت ماه است که به دستور اداره ی اطلاعات ، قادر نجاری ( قاضی ناظر زندان ) _ رییس سابق زندان تبریز (ایرج قیصر نژاد ) که جای خود را از دو ماه قبل به علی استادی داده و در حال حاضر با ترفیع درجه ، معاون اداره کل زندان های استان آذربایجان شرقی شده است و علی رضا قویدل ، رییس سابق حفاظت اطلاعات تبریز ، مرا از بند مالی به بند متادون ، انتقال داده اند. صرفنظر از این که، این بند به معتادین مواد مخدر اختصاص دارد ، همه ی زندانیان بند را از هر گونه حشر و نشر ، مکالمه و حتی هم خرجی با من ، بر حزر و آن ها را تهدید کرده اند که در غیر این صورت ، با مجازات های شدید انتظامی ، تنبیه خواهند شد. فقط زندانیان سیاسی بند و افراد معدودی ، جسته و گریخته و به صورت پنهانی با من در ارتباطند.

هنوز ، از کابوس شکنجه ها خلاص نشده ام . هر شب در خواب می بینم که باز می خواهند با آتش گداخته ی سیگار بیضه هایم را بسوزانند و به همین خاطر بی اختیار دست ها یم را به لای ران هایم می برم. صدای نعره های شبانه ام ، نه تنها خودم ، بلکه سایر زندانی ها را هم، روانی کرده است.تا به حال چندین نامه به مقامات مختلف قضایی نوشته ام که به هیچ یک از آن ها ، ترتیب اثر نداده اند. به همین جهت ، هیچ امیدی به این مقامات ندارم. هر چند که از آقای محمد مصطفایی انتظار داشتم به جای معرفی خود در جهان آزاد به عنوان تنها وکیل سکینه ، اقدامی هم برای رفع اسارت از من می کرد چرا که او بهتر از هرکس دیگر ، قادر به تصور جنایاتیست که بر سر من آورده اند. به هر حال ، مرا به روزی انداخته اند که حتی آرزوی دیدار با دختر کوچکم را که تا به حال مرا از دیدارش محروم کرده اند ، ندارم. ولی از وجدان های بیدار استمداد می کنم که مرا به یاد آوردند و شبها راحت سر بر بالین خود ننهند چرا که ماه هاست از آن محرومم تا جایی که به خاطر ندارم کی راحت خوابیده ام. شش سال ، به من حبس داده اند و لی مطمئنم تا پایان حبس ، مرا زنده به گور خواهند کرد..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر